جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

عشق فیلم من

این پسر کوچولوی منه که هر شب با مامانش تو بغل مامانش سریال تا ثریا رو میبینه و خوابش می بر تا اخر فیلم از سر جاش بلند نمیشه انقده ناز فیلم نگاه می کنه که انگاری منتقد سینماست اقا   الهی مادر براش بمیره که اخر فیلم اینطوری خوابش می بره منم ازش تندی عکس می گیرم الانم بلند شد اب بهش دادم دوباره خوابید دیگه خیلی شیطون شده دائم یا پشت تخته یا کمد یا دستش تو سوراخ چیزی گیر افتاده امروز پاشو کرده بود تو چسب پهن هی جیغ میزد مامانشم با ذوق ازش فیلم می گرفت   خب تازه شیرین کاری هاش شروع شده دیگه امروز از صبح بهش می گم بگو سلام دستشو تندی بالا می بره می گه دلاممممممممم خب تا بعد ...
30 آذر 1390

بازیگوشی پسرم

عزیز دل مامی خوابه و من دارم براش می نویسم حسابی شیطون شده از همه چی بالا می ره می ره بالای مبل و خودشو پرت می کنه پایین همش دنبال قندونه قنده که قنداشو بدزده یکسره تو کابینت های خونه در حال چرخش و هی خوراکی درمیار یه جا رو پیدا کرده برگه زردالو گزاشتم توش همش دستش اونجاست درمیاره تندی فرار می کنه میخوره دیروز هم کل ماش ها رو از تو کابینت ریخت بیرون تا جارو می خوام بکشم یا سیم و می کشه یا تندی میاد خاموشش می کنه یا می گه بده من بکشم دیشب مهمون داشتیم همکار بابش با پسرش ارین اومده بود خونمون وای پدرمو دراورد می گفت اصلا با ارین حرف نزنم فقط به اون توجه کنم همون اول که در و برای مهمونا باز کردم زودی به طرف دراومد تا در و ببنده از مهمون...
28 آذر 1390

حرفهای یک عدد مامان

سلام جوانمرد کوچک من امشب بابایی نیست و منو  تو تنها و کنار هم خوابیدیم امشب که کنارم خوابیده بودی با تمام وجود بغلت کردم ارزو کردم که ای کاش هیچ وقت بزرگ نشی و همیشه کنار مامانی بمونی ای کاش همیشه شیرینی لبخندت با تمام وجودت حس بشه و هیچ وقت اونا با غم و غصه عوض نکنی ای کاش شادی دوران کودکیت با خاطرات خوشی گره بخوره عزیز دلم   پسرم همیشه ارزو دارم  همین طور که با عشق بر گونهایم بوسه می زنی واز ته دل دوستم داری فردایی که من نباشم همسر و بچه هایت را  در اغوش بگیری و از ته دل به انها  محبت کن و برای همسرت مردی فداکار و دلسوز و برای کودکانت پدری قوی و مهربان باشی پسرم همیشه و همه جا پدرت در کنارت  وا...
24 آذر 1390

يازده ماهگي پسر كوچولو

چند ماه بود كه در مورد پسر گلم چيزي ننوشتم همش به خاطر اومدن به خونه جديد بود و بي حوصلگي خودم رادوين الان چندئ وقته كه تاتي تاتي مي كنه و ده قدمي راه ميره تو نه ماهگي مريضي بدي گرفت چند شب تب داشت مجبور شديم بيمارستان بستريش كنيم بچم كلي اب شد تو ده ماهگيش خونمون و عوض كرديم دوتا دكلمه هم يياد گرفت وقتي چيزي داغ بود مي گفت جيز وقتي چيزي تو دهنش بود و ما مي گفتيم اه اه مي گفت كخ مي رفتيم با ماشين بيرون صدا درمي اورد و كلي هم رژيم گرفت و لاغر شد  تو يازده ماهگي كه خورد به ماه رمضون و كلي كيف كرد الان هم كارم شده غذا درست كردن براي اقا روزي سه نوع غذاي متنوع درست مي كنم اب قلم بهش مي دم لعاب برنج براش ددرست مي كنم كلا همش دست به س...
23 آذر 1390

تقدیم به پسرم

    شعری برای فرزندم . . .   پسرم من دردهای زیادی را دیده ام . . که بزرگ شدند ! و جایشان را به زخم هایی دادند که خوب می شدند ..                          اما فراموش ... نه ...
23 آذر 1390

بدون عنوان

سلام رادو ی ن خان هم به همه سلام می کنه باباش رفته تهران بچم دل تنگ شده الان زنگ زدم به لیلا پسرش ساعت ١٠ به دنیا اومد همون بیمارستان من هوراااااااااااااااااا   ...
19 آذر 1390
1